مادرم می پرستمت از دل و جان دوست می دارمت از دل و جان.......
دروغهاي مادرم ... " فرزندم برنج بخور، من گرسنه نيستم ." و اين اوّلين دروغي بود که به من گفت زمان گذشت و قدري بزرگتر شدم. مادرم کارهاي منزل را تمام مي کرد و بعد براي صيد ماهي به نهر کوچکي که در کنار منزلمان بود ميرفت. مادرم دوست داشت من ماهي بخورم تا رشد و نموّ خوبي داشته باشم. يک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهي صيد کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهي را جلوي من گذاشت. شروع به خوردن ماهي کردم و اوّلي را تدريجاً خوردم. مادرم ذرّات گوشتي را که به استخوان و تيغ ماهي چسبيده بود جدا مي کرد و مي خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهي دوم را جلوي او گذاشت...
نویسنده :
مامان مصطفی
14:32
بدون عنوان
سلام به تمام مادران مهربان نه فردا نه ... چند ساعت بعد هم نه ... چند ثانيه ديگر هم نه ... ... همين الان براي مادرت يک کاري بکن اگر زنده است دستش را اگر به آسمان رفته است ... قبرش را …. اگر پيشت نيست ... يادش را …. اگر قهري...چهره اش را …. اگر آشتي هستي پايش را ... ببوس ... ...
نویسنده :
مامان مصطفی
14:27
من عاشقتم
اسمم مصطفی ست عاشق دایره کشیدن روی مبل و یخچالم الان ۱.۵ سالمه یه عالمه دندون دارم ولی کسی رو جز مامانم گاز نمی گیرم هیچ وقت هم پیاله ماست رو روی سرم چپه نمی کنم بازم می یام پیشتون فعلا بوس بای
نویسنده :
مامان مصطفی
12:00